«سرودی در سنگ» - قسمت سوم - محمد قرایی
بار دیگر
دیداری بود
بین من و یک لحظهی ساکت که روان بود
گفتم شادم که آواز حقیقت را میشنوم
گفت: آواز آوازها را نه!
زود است هنوز تا که دریابی تو
بیدار نگشتهای و در خوابی تو
گفتم: آواز آوازها دیگر چیست
گفت
آن سوی آوازهای سنگ و باد
در دل این ظاهر بیروح برف
در پس تکرار سرد صبح و عصر
شعر میخواند دهانی، حرف حرف
دیدههای ما پس دیوارهاست
گوش ما سرشار ناهنجار هاست
خویش را ما خود به زندان کردهایم
گفتم چه کنم که چشم بینا یابم
گفت: به دنیا بیا! ادامه در لینک

دیداری بود
بین من و یک لحظهی ساکت که روان بود
گفتم شادم که آواز حقیقت را میشنوم
گفت: آواز آوازها را نه!
زود است هنوز تا که دریابی تو
بیدار نگشتهای و در خوابی تو
گفتم: آواز آوازها دیگر چیست
گفت
آن سوی آوازهای سنگ و باد
در دل این ظاهر بیروح برف
در پس تکرار سرد صبح و عصر
شعر میخواند دهانی، حرف حرف
دیدههای ما پس دیوارهاست
گوش ما سرشار ناهنجار هاست
خویش را ما خود به زندان کردهایم
گفتم چه کنم که چشم بینا یابم
گفت: به دنیا بیا! ادامه در لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر