«سرودی در سنگ» - قسمت دوم - محمد قرایی
کم کم
به لذت دوستی با لحظهها
پی بردم.
بر در هر لحظه کوبیدم به مشت
رو به او گفتم مکن بر من تو پشت
گفت گر خواهی که من یارت شوم
فکر و دید کهنه را باید که کشت
قول دادم که چنین باشم
از آن پس،
گهگاه
لحظهی ادراکی نو به سراغم آمد
یک روز میگفت:
نشسته در فراموشی حتی،
اگر به سکوتها گوش کنی
صدایی تو را فرامی خواند:
گفتم
سنگها خاموشند
و لحظه، به غیرت خروشید که:
در سکوت سنگها آوازهاست
گوش تو نا آشنا با سازهاست
گوش خود را باز کن تا راز آب
از دهان سنگ ریزد پر شتاب
ادامه در لینک
![]() |
صخره |
به لذت دوستی با لحظهها
پی بردم.
بر در هر لحظه کوبیدم به مشت
رو به او گفتم مکن بر من تو پشت
گفت گر خواهی که من یارت شوم
فکر و دید کهنه را باید که کشت
قول دادم که چنین باشم
از آن پس،
گهگاه
لحظهی ادراکی نو به سراغم آمد
یک روز میگفت:
نشسته در فراموشی حتی،
اگر به سکوتها گوش کنی
صدایی تو را فرامی خواند:
گفتم
سنگها خاموشند
و لحظه، به غیرت خروشید که:
در سکوت سنگها آوازهاست
گوش تو نا آشنا با سازهاست
گوش خود را باز کن تا راز آب
از دهان سنگ ریزد پر شتاب
ادامه در لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر