او سلاحی که به
سمتش نشانه رفته بود را ثبت کرد
آسیه بشین ؛
آسیه بشین . آسیه ایستاده و آن جنایتکار را وسط لنز دوربین داشت .او فقط مجاهد
نبود فقط خبرنگار نبود ؛ او انسانی بود که مجذوبانه می زیست .آسیه بشین و او با
دقت بیشتری دوربین را داشت . گلوله ها از طرفینش رد می شدند . خیلی آرام بود ؛ انگار
از چیزی عبور کرده بود ؛ از مرزی گذشته بود و گلوله ها از مرزی که او عبور کرده
بود نمی رسیدند.
در دلش چیزی بود
مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تاب
که بیکباره بخون در غلطید .
یک صدا می آمد و
به تن پیر وفرتوت جهان جان میداد
و بگوش کر این خفته تنان « آن » میداد
آسیه جان برخیز
آسیه رفت ولی
در دلش چیزی بود
که به شب می خندید
#آسیه_رخشانی #دوربین #لنز #فیلم #سلاح #قاتل #مجاهد #خبرنگار#گلوله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر