۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

بابا حامد اينقدر وول نخور دارم نقاشي تاب خوردنت رو مي كشم!

تاب قشنگ بابا

واگویه‌ی مهنا
دختربچه کردی که پدرش حامد احمدی و 5تن از همرزمان دلیرش توسط آخوندهای ضدبشر بدار آویخته شدند و او نقاش این صحنه است.
- بابا حامد اینقد وول نخور! دارم نقاشی‌ات را می‌کشم. مگه نمی‌بینی؟
- اه بابا! چرا چشات را با دستمال بستی؟ توکه همیشه موقع نقاشی کردن به من زل می‌زدی حالا نمی‌خوای نگاهم کنی؟ مگه من چیکارکردم؟
- بابا حامد! این 5 تا آقا همون دوستایی هستند که می‌گفتی خیلی مهربون‌اند؟
- کاش می‌شد نقاشی همه‌تون را یک جا می‌کشیدم. اونوقت فردا به خانوم معلم‌مون نشان می‌دادم. بهش گفته بودم که بابام یه پهلونه. خندید اما یه جورایی انگار باورش نشده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر